هر كه گويد حرف دل الساعه رسوا مي شود
وانكه پنهانش كند در سينه غوغا مي شود
****
گر بگويي يا كني كتمان، يكي باشد دو تا
اندرون سينه از؛ رخساره پيدا مي شود
حيف از آن زلف سياه و مستي و مردانگي
در پس هر كوچه اي، با غصه سودا مي شود
زار زارم اي صنم، از دِير خود بيرون مكن
تا ترنّم مي كني، شادي مهيا مي شود
ساقيا از شربت لعلت، دلم بذلی نما
خود كه بهتر واقفي "همتاسه" تنها مي شود
هوشمندي را نخواهم، حكمتي ديگر بگو
از شراب و چنگ وني، هر پير برنا مي شود
مدعي بر خلوت ما، غبطه خورد و دم نزد
ره نيابد محتسب، ديوانه اينجا مي شود
****
مرحبا رامشگرا، دائم به اين مستي بخوان
وه كه هر بيننده اي، دلداده ما مي شود
|